معنی خصومت زبانی

حل جدول

تعبیر خواب

خصومت

اگر بیند با والی آن دیار خصومت کرد و بر وی غالب شد، دلیل که از والی آن دیار بدو خیر و منفعتی رسد. اگر به خلاف این بیند دلیل که از وی بدو رنج و زیان رسد. اگر بیند پادشاه به خصومت رفت، دلیل که حاجتش روا شود. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

اگر بیند با کسی خصومت کرد و بر وی غالب شد، تاویلش به خلاف این است. - محمد بن سیرین

اگر بیند با مردم بی سبب خصومت می کرد، دلیل که مردم از زبان وی رنجور و اندوهگین شوند. - جابر مغربی

لغت نامه دهخدا

خصومت

خصومت. [خ ُ م َ] (ع اِمص) عداوت. دشمنی. منازعه. نبرد. جنگ. (از ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). مُلازَّه لِزاز. (یادداشت بخط مؤلف): این قوم که حدیث ایشان یاد می کنم سالهای دراز است تا گذاشته اند و خصومتها بقیامت افتاده است. (تاریخ بیهقی).
با شصت ودو سالم خصومت افتاد.
ناصرخسرو.
از قبل خشک ریش با همگان
روز و شب اندر خصومت و جدلی.
ناصرخسرو.
و عقل من چون قاضی مزور که حکم او در یک حادثه بر وفق مراد هر دو خصم نفاذ یابد، لاجرم خصومت منقطع شود. (کلیله و دمنه).
خصومت خیزد و آزار و آنگه مردمان گویند
که آن بی عقل را بینید که چون با باد می کوشد.
خاقانی.
چون در کشتی نشست، با یکی از همگنان با سببی از اسباب خصومت آغاز نهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
گردن و گوشی ز خصومت بری
چشم و سرینی بشفاعتگری.
نظامی.
گفت پیغمبر که هستند از فنون
اهل جنت در خصومتها زبون.
مولوی.
بخت پیروز که با من بخصومت می بود
بامداد از در من رقص کنان بازآمد.
سعدی (بدایع).
با آنکه خصومت نتوان کرد بساز
دستی که بدندان نتوان بردببوس.
سعدی.
|| داوری. (مهذب الاسماء) (یادداشت بخطمؤلف).


زبانی

زبانی. [زُ ن َ] (ع اِ) (...العقرب) تثنیه ٔ زبانی در حالت نصب یا جر و اضافه.

زبانی. [زُ نا] (اِخ) موضعی است که در این شعر هذلی یاد شده است:
ما بین عین فی زبانی الذناب.
(از معجم البلدان).

زبانی. [زَ] (از ع، اِ) فارسیان زَبانی ّ واحد زبانیه را بتخفیف یا و بهمان معنی بکار برند و جمع آنرا زبانیان آرند. (از آنندراج) (غیاث اللغات). مرد متمرد. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). || مرد محافظ جان. (ناظم الاطباء). || مالک دوزخ. دوزخبان. موکل دوزخ. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (غیاث اللغات). فرشته ٔ دوزخ:
جهانداری که هرگه کو برآرد تیغ هندی را
زبانی را بدوزخ، دربپیچد ساق بر ساقش.
منوچهری.
چون زبانی اندر آتش چون سلحفات اندر آب
چون نعایم در بیابان چون بهایم در قرن.
منوچهری.
و گر باد خلقش وزد بر جهنم
زبانی مقامات رضوان نماید.
خاقانی.
صبح ظفر تیغ اوست حوروش روضه رنگ
روضه ٔ دوزخ اثر حور زبانی عقاب.
خاقانی.
بیابانی از آتشین جوش او
زبانی سخن گفته در گوش او.
نظامی.
چون شنیدند کان فرشته سرشت
چه بلادید از آن زبانی زشت.
نظامی.
هریکی آتشی گرفته بدست
منکر و زشت چون زبانی مست.
نظامی.
رجوع به زبانیان و زبانیه شود.

زبانی. [زَ] (اِخ) ابوالزبان محدث. (قاموس). ابوالزبان از ابوحازم اعرج نقل حدیث کند و عبدالجباربن عبدالرحمن صبحی ازو روایت دارد. از ظاهر قاموس برمی آید که زبانی با تخفیف (باء) است ولی حافظ اسم و نسب او را با تشدید «باء» ضبط کرده است. (از تاج العروس). ابوالزبان زبانی کسجاب، محدث است. (منتهی الارب).

فرهنگ عمید

زبانی

زبانیه: پس بفرمود تا زبانی زشت / سوی دوزخ دواندش ز بهشت (نظامی۴: ۷۲۲)


خصومت

دشمنی، پیکار،

فرهنگ معین

خصومت

(خُ مَ) [ع. خصومه] (اِمص.) دشمنی، عداوت.

فارسی به عربی

خصومت

خصومه، عداوه، إحْنه

فرهنگ فارسی هوشیار

خصومت

عداوت، دشمنی، نبرد

فرهنگ فارسی آزاد

خصومت

خُصُومَت، دشمنی- نزاع و مجادله (به کلمهء خِصام مصدر خَصَمَ، یَخْصِمُ نیز مراجعه شود)،

معادل ابجد

خصومت زبانی

1206

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری